شـهید گمنام -  عطر و بوی بهار همـه جا پیچیده و شکوفه های زرد و سفید کم کم روی شاخه های درختان مـی نشینند.

باران نم نم مـی آید و خورشید با ملایمت و نرمـی نورافشانی مـی کند. اگر من به جای معلم بودم برگ های سبز و تازه روییده گل ها و درختان درون آغوش نسیم و با نغمـه موزون بهار بـه درون مـی آیند و سرور و شادی از چهره همـه گل ها پیداست...

 

... اگر من به جای معلم بودم این طراوتی کـه پیـامبر(ص) بـه زیبایی از آن سخن گفته و مـی گوید "تن مپوشانید از باد بهار...  کآنچه با درگ درختان مـی کند/ با تن و جان شما آن مـی کند ..." همان طراوتیست کـه فصل بهار با قدوم معطر و اسرارآمـیز خود بـه زندگی و جان و روح همـه ما مـی بخشد. بـه زندگی من ... تو ... بـه زندگی همـه ... و زندگی قهرمانان این سرزمـین!

... بهار به منظور ما سال هاست معنی تازگی و روح بخشی و طراوت و زیبایی را مـی دهد... اما نمـی دانم این فصل اعجاب انگیز با وجود بهاری تو چه مـی کند ... با وجود یک قهرمان؟!... خیلی دلم مـی خواهد بدانم این بهاری کـه اینگونـه تن سرد و خشک درختان را جان مـی بخشد، اگر من به جای معلم بودم مـی تواند چقدر با دست نوازشگر خود کمـی از زخم های جسم و روح تو را التیـام ببخشد!؟... چقدر بهار مـی تواند نفس خشک تو را تازه کند و به قول سهراب، ریـه هایت را کـه از ابدیت پر شده است، جان تازه ببخشد؟!...

 وقتی همسرت فرش خانـه را به منظور عید مـی شوید، این رد مقدس چرخ های توست کـه از روی فرش پاک مـی شود اما مـی دانم احساسی کـه حتی آن فرش از بودن چرخ تو بر روی دلش دارد، به منظور من قابل ادراک نیست!...مـی دانم کـه یکی از دلایل چرخش روز و شب و گردش فصل ها و ... آبروی توست!...  من اگر جای بهار بودم بـه خانـه تو مـی آمدم و در گوش همسرت مـی گفتم کـه خدا بـه شکرانـه وجود تو و صبوری و وفاداری او، فرشی از گل و زر را درون خانـه های بهشتی برایتان پهن کرده است...

 اگرمن جای بهار بودم، وقتی همسرت پرده های خانـه را به منظور شستن باز مـی کند و تو تنـها نشسته بر چرخ و بدون پا با نگاهت او را همراهی مـی کنی،... نسیم را مـی فرستادم که تا صورت همسر عاشقت را نوازش کند و در گوش تو بخواند کـه به اجر صبرت پرده های حریر و زربافت درون خانـه فردوس برایت آویخته اند... و اگر جای بهار بودم...  آنچنان بـه دور تو و پاهای قطع شده ات کـه در بهار زیبای فکه جا گذاشتی مـی گشتم کـه دیگر نبودنشان را احساس نکنی... بر دستان جامانده ات درون طلائیـه بوسه مـی زدم و چشمانت را با نوازش نسیم بینا مـی کردم... بـه پرنده ها مـی گفتم تنـها به منظور تو بخوانند و به چشمـه ها مـی گفتم تنـها درون زیر پای تو بجوشند...

... اگر من جای بهار بودم آنچنان نفس های تازه ام را بـه تو تقدیم مـی کردم کـه دیگر نفس های خشکت بـه شماره نیفتد و خونی نشود... تاول هایت را با نم نم بارانم مرهم مـی شدم و شـهد گل ها را به منظور زخم هایت ضماد مـی کردم. تو را بر تختی از چمن سبز و تازه پهنـه دشت همچون دشت زیبا و سحرانگیز گردان تخریب، مـی خوابانیدم و طبیبانـه تیمار مـی کردم... کـه بهار طبیب بس قهار و چیره دستی ست کـه دردهای بسیـاری بـه قدومش شفا مـی گیرد.

... آن گاه کـه ت سر سفره هفت سین بـه قاب عکست خیره مـی شود و... دلش ابری مـی شود و... چشمانش بارانی... و به طرف ایوان خانـه مـی دود که تا در لحظه سال تحویل دعا کند کـه یک شب تو را درون خواب ببیند... من اگر جای بهار بودم، بـه باران مـی سپردم کـه بر صورت خیس و منتظر تو ببارد که تا قطره های اشکش درون مـیان نم نم باران گم شود و چهره زیبا و نورانیش رنگ دلتنگی نگیرد ...و درون گوشش مـی گفتم کـه لحظه های بارش باران، لحظه های استجابت است... اگر وقتی باران مـی بارد به منظور دیدن تو دعا کند، پدر شـهیدش را خواهد دید... و دستان باز از التماسش را با قطره های باران، بوسه باران مـی کردم...

... اگر من جای بهار بودم آنچنان از عطر خوش گل ها مدهوشت مـی کردم کـه دیگر خاطرات تلخ اسارت و شـهادت هم رزمانت آزارت ندهد و پرنده های نغمـه خوان را مـی فرستادم که تا در سردر خانـه ات بنشینند و بخوانند که تا دیگر صدای انفجارها و فریـادها و شکنجه ها دلت را بـه درد نیـاورند!.... همچون بهار بی دریغ آنچه داشتم بـه تو و خانواده رنج دیده ات مـی بخشیدم کـه دیگر غمـی درون دل نداشته باشی... غم نان، غم دارو، غم جا ... و غم ندیدن ها...

همـه آنـهایی کـه با آمدن بهار، بـه قدمگاه تو و یـاران قهرمانت مـی روند... شلمچه، فکه، شرهانی، حور، مجنون، دشت عباس،  دهلاویـه، طلائیـه، اروند، بازی دراز، گیلان غرب و... آنجایی کـه تو عاشقانـه درون آن خاک ها دفاع کردی، دویدی، نفس کشیدی، مناجات کردی، سختی کشیدی و... خدا را دیدی... گفته اند کـه بهارشان چقدر زیباتر شده  و نفس هایشان چگونـه بـه عطر عشق و بهار تواما" معطر شده است...

... بهار با آمدنش آنچنان عاشقمان کرده هست که مـی خواهیم درون این آغاز سال نو با صدای بلند بـه تو بگوییم که

که درون لحظه سال تحویل اولین دعایمان بعد از فرج مولا این هست که هیچ رزمنده ای شرمنده خانواده اش نباشد، غصه ای درون دلش سنگینی نکند... دعایمان این هست که درون این سال کـه عیدمان درون فاطمـیه است، بـه حق مادر بی مزارمان، شـهدای گمنامـی کـه هنوز والدین چشم انتظاری دارند، پیدا شوند و دل خانواده شان شاد گردد... خدا کمکمان کند فراموش نکنیم تمام این سال تحویل های زیبا و آرام را درون کنار خانواده مان، مدیون سال ها رنج تو و خانواده توست قهرمان!... اینکه بهار ما با تو بهار شده است!

بگوییم اولین تبریک عیدمان تقدیم بـه همـه پدران و مادران شـهیدی ست کـه گل های بهاری خود را پیش از آنکه بـه ثمر برسند همچون شکوفه های تازه بهار، تقدیم این آب و خاک د و هیچ نمـی شناسدشان...

به آن فرزندان شـهیدی کـه سال ها همچون شقایق های دشت فکه، داغ نبودن پدر را بر دارند و داغ این فراق با نم نم هیچ بارانی آرام نمـی گیرد.

به آن همسران عاشقی کـه سال ها بهارانـه درون کنار یک قهرمان زندگی د و اجازه ندادند رنج تنـهایی نیز بـه رنج  همسران جانبازشان اضافه شود و یـا همسرانی کـه بار تنـهایی همسر شـهیدشان را صبورانـه بـه دوش کشیدند و هرسال سفره هفت سینشان بدون حضور پدر چیده شد.

مـی خواهیم بـه شکرانـه آمدن دوباره فصل بهار بـه تمام فرزندان ایثارگران بگوییم کـه زخم زبان برخی را کـه از سر جهل و غفلت است، بـه دل نگیرند و بدانند کـه مـی دانیم هر آنچه بنام امتیـاز یـا سهمـیه بـه آنـها داده شده، حق کوچکی ست کـه دارد بـه آنـها اعطا مـی شود و هرگز نمـی تواند جایگزین وجود و حضور پدر یـا پدری سالم باشد ... بدانند کـه به دستان تک تک پدرانشان بوسه مـی زنیم و خود را مدیون و مرهون ایثار ایشان مـی دانیم... بـه اندازه هر بار توفیق دیدن و حس بهار...!

... دوست داریم درون این آغاز سال نو بزرگ ترین تبریکمان را تقدیم کنیم بـه تمام شـهدای گمنام کـه از مادر بی مزارشان تأسی د و به عشق فاطمـه (س) خواستند کـه گمنام بمانند... و بزرگ ترین سلام و درودمان بـه مقام بلند علت خلقت حضرت زهراست کـه او هادی و روشنگر راه شـهیدان بود و عاشقانی اینچنین را تربیت کرد و توفیق شـهادت را نصیبشان کرد.

... کاش مـی توانستیم درون این آغاز سال نو، یک سبد گل بـه در خانـه تک تک ایثارگرانمان بفرستیم و از طرف خودمان بهار را تقدیم کنیم... مـی توانستیم بیـاییم و در خانـه هریک، نـهالی بکاریم و ارادتمان را ثبت کنیم ...مـی توانستیم بیـاییم و مزار تک تک شـهدایشان را بشوییم و غبار دل را پاک کنیم و عرض ارادتی کنیم.

... درون این روزهای اول سال دعا مـی کنیم کـه سفره های هفت سینمان مانند سفره های هفت سین جبهه، ساده و زیبا و پرمعنی باشد... و دعای لحظه سال تحویلمان مانند دعای رزمندگان عمـیق و پربار... مثل آن رزمنده هایی کـه سر سفره هفت سین تنـها شـهادت را طلب مـی د و پرواز را.... دعا مـی کنیم سفره هیچ ایثارگر و رزمنده ای خالی نباشد و چشمان هیچ بارانی...

قهرمان من! عید من بـه حضور تو زیباست... عیدت مبارک! عیدی ات با حضرت زهرا(س)...

: اگر من به جای معلم بودم




[اگر بجای بهار بودم... - fashnews.ir اگر من به جای معلم بودم]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 22 Aug 2018 22:10:00 +0000